من و آقای پیچ

ساعت ۹ بود و من سر ک‌وچه تو ماشینش نشسته بودم،کلی باهم حرف زدیم کلی دلم براش تنگ شده بود و دلتنگیو تو چشای اونم میدیدم سعی کرد نشون نده ولی نشد. تمام حرفش این بود که معذرت میخوام بابت برخوردم و منو ببخش و اگه میتونی گذشترو فراموش کنی من هستم،خیلی سعی میکردم ناراحت نباشم ولی وقعا از دستش دلخور بودم و اونم سعی میکرد با فان همه چیزو حل کنه در صورتیکه اصلا جواب نمیداد.

اون:باید برم سجاد منتظره دیرم شده

من:سکوت

اون:بعدا با هم حرف میزنیم بابت اون ۱۰ روز ازت معذرت میخوام

من:پس جواب سوالای منو نمیدی؟

سرشو انداخت پایین

من:باشه خوش بگذره،خدافظ

در ماشینو باز کردم و وقتی میخواستم پیاده شم دستمو گرفت و با دستاش حسشو منتقل کرد‌ و منم نگاش کردم اما برای اینکه مخفیش کنه بهم گفت مراقب جوب باش!!! منم گفتم جوب نیست و پیاده شدم

وقتی داشتم درو میبستم بهم گفت مراقب خودت هستی؟ 

من انقدر ناراحت بودم که فقط با لحن ناامیدانه ای گفتم خدافظ

با لحن ناراحت که از چشاشم میشد خوند بهم گفت بگو مراقب خودت هستی یا نه؟

 اما من بازم گفتم خدافظ و اومدم تو کوچه

چند ثانیه صبر کرد و بعد صدای ماشینشو شنیدم و رفت

از شدت ناراحتی نتونستم برم خونه و مجبور شدم یکم پیاده روی کنم و به این فکر کنم که با حسم و رابطم باید چیکار کنم

هنوز تو فکرم و هنوز با خودم کنار نیومدم

خدایا بهم کمک کن...


نظرات 3 + ارسال نظر
حاج خانم سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.manohajim.blogsky.com

دو سال از آخریت آپ گذشته..دوس داشتم نوع نوشتنت رو...پس دیگه زود زود آپ کن لطفا

آره میخوام دوباره بنویسم:)

دریا چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:40 ق.ظ http://lovely212.mihanblog.com/

گیتاریست دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 02:56 ق.ظ http://guitarist0.blogsky.com/

دو سال و خورده ای ننوشتی ؟ عجیبه واقعا

ولی خوب می نویسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد